یادداشت جمعه شب ۲۵ آبان

یادداشت روز یا یادداشت های روزانه هم خودش می تونه یک کار رسانه ای و جذاب باشه به هر حال این هم جوری اشتراک گذاری محتوا به حساب میاد.

همه ما دایمآّ چنین معناهای رو در سر داریم. با اون ها مشغولیم و کلنجار میریم.آوردن افکار روی کاغذ و یا به شکل نوشته دیجیتال  هم ثبت و ضبط اون لحظه هاست و هم از تکنیک هایی روانشناختی برای گفت و گو با خود و شاید دیگران که می تونه در تنظیم ذهن، سازماندهی و تمرکز و خلاصه موارد درمان شناختی هم اثر گذار باشه.

یادداشت روز

چشم به هم می زنی روز به شب رسیده و طومارش در هم پیچیده شده.
سالهاست بله سالهاست که همینطور بوده .صد حیف که بهره کافی و وافی از این فرصت ها و نعمت های ناب نبرده ام. نمی دانم چرا؟ خوابم؟ خمارم؟ یا که خنگم و بیمارم.
هر چه هست همین واقعیت موجود و روزگار …
چه بگویم دوست ندارم بگویم روزگار چنین است و چنان، بد است و بی ؟؟؟ کلمه اش را نمی دانم. جند دقیقه ای صبر کردم ولی ندانستم کلمه مناسب که وصف حال روزگار باشد چیست؟
آخر این فرصتی است برای همگان. معنایش نه در خودش، بلکه در درون ماست. یا که نه؟ نمیدانم.
به هرحال این فکر من است. دانستن و زیاد دانستن هم به خودی خود، چیزی را عوض نمی کند. باید مرد عمل بود و خاک خورده عرصه روزگار.
سرّ کار، حداقل به گمان این روزهای من، همان نیم کرداری است که دو صد گفته را یارای هماوردی اش نیست.
چه کنم دیگر، گفتم کمی بنویسم تا درون متلاطمم را بیشتر و بیشتر واکاوی کنم.

امان از این زمونه!

خنده دار است، مگر نه؟خب این هم روشی است برای خودش. شاید هم جواب بدهد.شاید همین واکاوی ها، قلق بدست گرفتن افسار، و خوب راندن اسب روزگار فسون کار را به من کم توان بیاموزد.
فکر می کنم دارم کم کم سرّ کار را در میابم. اما آنچه در این مقال گفتنی است اینکه ملاک نه در دانستن، که در تدبیر و تمهید و عملی ساختن است.
امیدوارم فرصت ادامه داشته باشم. البته به اندازه کافی هم باشد، که بتوانم پیروز صد در صد میدان نبرد باشم!
واقعاُ عرصه نفس‌گیری است این روزگار.
پیروز شدن بر خود و به راه آوردن و تیمار کردن وجود، سیاست و کیاست می طلبد آخر.
با این همه حرف اما، این روز هم به پایانش رسید و من همچنان امیدوارم به فردا، و سعی وافر دارم برای غلبه و چیره شدن بر نقاط ضعف و همه کاستی هایی که می شود برایش چاره ای اندیشید و درمانش کرد.
سخت است. زمان می برد. اما شدنی است، پیروز واقعی کسی است که راز این هماوردی را بداند.
فردا در راه است. امیدوارم کمی بهتر شوم. کمی بیشتر از امروز و دیروز …تلاش می کنم، و روزگار هم دیگر من را شناخته و انگار می خواهد با من راه بیاید.جای امیدواری است.
خب از پس هم بر آمده آیم. خیلی به هم بدهی نداریم. تا حالا که اینطور بوده.
پس خیالم را تسکین می دهم.به خودم شب بخیر می گویم فردا و فرداها در راهند. باید دید و باید در مسیر ماند.
تا همین جا بسه. ادامه نمیدهم این کلمات رو. شب بخیر.

سیامک-جمعه شب ۲۵ آبان -۱۴۰۳

دیدگاهتان را بنویسید

Shopping cart0
There are no products in the cart!
Continue shopping
0